التماس دعا
سلام بچه های عزیز که منو تنها نمیذارین و به من سر میزنین
از همه شما عزیزان یه خواهش دارم که برام دعا کنید (در مورد کار)بد جور گیر کردم
سه شنبه قراره بهم جواب بدن دعا کنید که جواب مثبت باشه .
بچه ها متاسفانه در کمسیون ..... ![]()
![]()
![]()
سلام بچه های عزیز که منو تنها نمیذارین و به من سر میزنین
از همه شما عزیزان یه خواهش دارم که برام دعا کنید (در مورد کار)بد جور گیر کردم
سه شنبه قراره بهم جواب بدن دعا کنید که جواب مثبت باشه .
بچه ها متاسفانه در کمسیون ..... ![]()
![]()
![]()
من ، تــــــــــــــــــــو و دوستــــــــــــــــــــــــی ...... ![]()
![]()
![]()
از هم که جدا میشیم ۴ نفر میشیم :
تو و تنهائـــــــــــــــــــــی . منو عـــــــــــذاب ![]()
![]()
![]()
![]()
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد
داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: چه آوردي ؟
با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق يعني همين...!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟
استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش
كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي...
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت .
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين
درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی
برگردم .
استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...!
و این است فرق عشق و ازدواج ...
تا کی می خوای ردم کنی پیش همه بدم کنی میخوای که از عشقه خودت رسوایی ایدم کنی حالم خرابو داغونه بی مهریات فراونه اگه منو نخوای دیگه نفس برام نمی مونه گریه هامو نمی بینی غصه هامو نمی دونی فریاد قلبه زخمی مو تو چشامو نمی خونی فرقی برات نمی کو نه که من بمونم یا برم حتی دلت نمی سوزه که پیش چشمات بمیرم اینقدر دل شک سته ام از این زمونه خسته ام تو از پیشم رفتی هنوزم به پات نشسته ام ...
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو، اين چه نگاه کردن است تو بالنده تر از سپهر بلندی تو مهری تو ماهی تو بارنده ابری به هر باغ بی بر تو خوبی تو پاکی تو چون ژاله ی صبحگاه بهاری تو برگی تو باری قرار دل بی قراری تو ریزنده بر شط شوری و شوقی تو چون آبشاری تو سرچشمه ی نور مهر پگاهی نسیم خوش صبحگاهی تو نوری تو شعری تو شوری تو ژرفای دریای وجد و سروری تو روحی تو جانی تو یادآور پاکی کودکانی تو بوی خوش بوستانی تو شوق نویدی تو گلهای سرخ و سپیدی تو مهتاب رویایی تابناکی تو خورشید خاکی تو موجی نسیمی نسیمی که از توست امواج دریا تو موجی که سرپنجه های نسیمش نوازد تو وجدی تو شوری تو حالی تو شعر خوش حافظی لایزالی تو گلهای باغی تو مدهوش و مستی تو هستی تو... ای آنکه روزی ندانم کجا خواهمت یافت تو ای مایه ی شوق من شادی من تو ای گوهر پاک آزادی من ....
تــــو چه جاودانه ای که آبــــی ات را به هیچ رنگی نفروختــــه ای!!! می خواهــــم به چشمهایت زل بزنـــــم. می خواهــــم به بی ریایـــــی زل بزنـــم. تــــــــــو.... تــــو تنها کسی هستی که نیمــــه وجــــودت را بــــــه دست بی مــــهری نسپرده ای و پادشــــــاه رویاهای شبانــــه و آرزوهـــــای شیرینـــــم شدی. لحظــــه ها می روند وتـــــو خواستنی تر می شـــــوی ومـــــــــن در بی کرانــــــهء رویاهایم تو را جستجــــو می کنــــم. گــــاه می یـــابمت... اما رویــــا تشنگی ام را برطـــــرف نمی کنـــد. آرزو کــــــرده ام که بیـــــایی. بیـــــا که بهــــــارشیرین را دریابــــــم اگـــــر بیایــــــی دوستت دارم را بـــــه تـــــو هدیــــه خواهــــم کرد ..
بهـــار آمده وهنـــوز از آمدن تـــو هیچ خبـــری نیست و دلهای مـــا همچنان مثل عاشقـــی در فــراق یار بی قــراری می کند. کـــاش روزی تو به همـــراه بهـــار می آمدی و با آمدنت همــه فصلهای زندگیمـــان را به بهـــاری ابـــدی می رساندی. کــــه روان سرمـــازده ما سخت محتـــاج این آرامش است. ومــن برسرکـــوچه انتظار فــــرج تو ایستاده ام وسالـــها را می شمارم. همــــه راستگویــان تاریــخ خبر از آمـــدن تـــو داده اند پس تــــو حتمــــا می آیـــی. حتـــی اگـــر در آن روز من نباشـــــم. امـــا چـــه جـــای حسرت! کــــه دیگر چشـــم به راهــانت زمیـــن را با اشــــک شــــوق دیدگـــانشان خواهنـــــدشست و چــــون بلبلی از شــــوق دیدارت در گـــــوش زمـــان چهچــــه خواهنـــد زد ودر کنار شمــــع وجــــودت وجـــود خودرا به آتش خواهنـــد سپـــــرد وای چــــه خجستــــه روزی خواهـــــدبــــود ...
ای کاش پرتو نوری بودی در تاریکخانه دلم ای کاش رودی بودی درمسیرتشنگی ام ای کاش کوهی بودی دربرابر مشکلاتم ای کاش گلی بودی درشوره زار زندگی ام ای کاش التیامی بودی برزخم کهنه دردم اما افسوس !! افسوس که غرورت را هنوز نتوانسته ای درجاده های خاکی دفن کنی
پيداست هنوز شقايق نشدي ... زنداني زندان دقايق نشدي ... وقتي که مرا از دل خود مي راني ... يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدي ... زرد است که لبريز حقايق شده است ...تلخ است که با درد موافق شده است ... عاشق نشدي وگر نه مي فهميدي ... پاييز بهاريست که عاشق شده است
جانم، گريه مي خواهد تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد ...سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد تمام بند بند ...
به تو می اندیشم به تو و تندی طوفان نگاهت بر من به خود و عشق عمیقت در تن به تو و خاطره ها که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم جام قلبم که به دست تو شک ست من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟ به تو می اندیشم به تو که غرق در افکار خودی من در اندیشه افکار توام قانعم بر نگه کوته تو هر زمان در پی دیدار توام…
عشق يعني دو نگه يك برخورد عالمي حرف ولي در ايجاز عشق يعني دو غزل تنهايي مثنوي هاي پر از سوز و گداز عشق يعني، تو سفر بر من نيز تا نيايي تو، شكسته است نماز عشق يعني سخن دل گفتن به اشارت، به كنايت، به مجاز عشق يعني تو مرا مي راني من به صد حوصله مي آيم باز بي تو من كهنگي يك پايان با تو من تازگي صد آغاز
لبخند تو طلوع و بوسه ی تو غروب منه ممنونم بخاطر اینکه بهترین و شگرف ترین دوست و همدم منی
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()