گذشتم از تو ...
گذشتم از تو که ای گل، چو عمر من گذرانی
چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی
به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم
برو که کام دل از دور آسمان بستانی
گذاشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم
به کام من که نماندی، به کام خویش بمانی
بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش
که چون همیشه بهار ایمن از گزند خزانی
تو را چه غم که سری پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر پسندی مرا که بخت جوانی
کنون غبار غمم برفشان ز چهره که فردا
چه سود اشک ندامت که بر سرم بفشانی
چه سالها که به پای تو شاخ گل بنشستم
که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواریام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدیات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
چه خارها که ز حسرت شکست در دل ریشم
چو دیدمت که چو گل سر به سینهی دگرانی
خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب
ولی تو سایه برانی ز خود که سرو روانی
هوشنگ ابتهاج / ه. ا . سایه
سلامی به رنگ قرمز ، که قرمزی سلامم را می توانی از رنگ خونی که در رگهایم جاریست بفهمی ، و سلام به کسی که آسمان ، آبی بودنش را مدیون چشمان اوست ...