پيداست كه هنوز ....
پيداست هنوز شقايق نشدي ... زنداني زندان دقايق نشدي ... وقتي که مرا از دل خود مي راني ... يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدي ... زرد است که لبريز حقايق شده است ...تلخ است که با درد موافق شده است ... عاشق نشدي وگر نه مي فهميدي ... پاييز بهاريست که عاشق شده است
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۹ ساعت 13:35 توسط پرهام (علی )
|
سلامی به رنگ قرمز ، که قرمزی سلامم را می توانی از رنگ خونی که در رگهایم جاریست بفهمی ، و سلام به کسی که آسمان ، آبی بودنش را مدیون چشمان اوست ...