تا تو نگاه می کنی...
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو، اين چه نگاه کردن است تو بالنده تر از سپهر بلندی تو مهری تو ماهی تو بارنده ابری به هر باغ بی بر تو خوبی تو پاکی تو چون ژاله ی صبحگاه بهاری تو برگی تو باری قرار دل بی قراری تو ریزنده بر شط شوری و شوقی تو چون آبشاری تو سرچشمه ی نور مهر پگاهی نسیم خوش صبحگاهی تو نوری تو شعری تو شوری تو ژرفای دریای وجد و سروری تو روحی تو جانی تو یادآور پاکی کودکانی تو بوی خوش بوستانی تو شوق نویدی تو گلهای سرخ و سپیدی تو مهتاب رویایی تابناکی تو خورشید خاکی تو موجی نسیمی نسیمی که از توست امواج دریا تو موجی که سرپنجه های نسیمش نوازد تو وجدی تو شوری تو حالی تو شعر خوش حافظی لایزالی تو گلهای باغی تو مدهوش و مستی تو هستی تو... ای آنکه روزی ندانم کجا خواهمت یافت تو ای مایه ی شوق من شادی من تو ای گوهر پاک آزادی من ....
سلامی به رنگ قرمز ، که قرمزی سلامم را می توانی از رنگ خونی که در رگهایم جاریست بفهمی ، و سلام به کسی که آسمان ، آبی بودنش را مدیون چشمان اوست ...