فکر نبودنت ( نوشته های خودم شماره 5)
بهار من ، عزیز من
فکر نبودنت را هیچ گاه در خیالم راه نمیدادم
به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیکتر از من
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم ، ...
روز اول که دل به تمنای تو پر زد چو کبوتر پر شکسته بر بام تو نشستم .
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹ ساعت 13:32 توسط پرهام (علی )
|
سلامی به رنگ قرمز ، که قرمزی سلامم را می توانی از رنگ خونی که در رگهایم جاریست بفهمی ، و سلام به کسی که آسمان ، آبی بودنش را مدیون چشمان اوست ...