حرفهای یک عاشق به معشوقش ( نوشته های خودم شماره 2 )
یاهو
بنام خداوندی که همه هستی عالم از آن اوست و خالق همه ی مخلوقات زمین و زمان می باشد .
با سلام :
سلامی به زیبائی پروانه که همیشه به دور شمع پر می زند و سلامی به بلندای بلندترین کوه یعنی اورست و باز به زیبائی رنگ نیلوفری چشمانت و دوباره به زیبائی رنگ آبی دریا که وسعت آبی بودنش را مدیون آسمان می باشد که هیچ منتی برایش نمی گذارد و به پاکی زنبور عسل که هیچ وقت پا به جای نا پاک نمی گذارد .
باز با خود فکر می کنی که این موقع شب کی می تونه باشه که حوصله داشته و مزاحمم بشه !!!
آره منم همون مجنون همیشگی که هزاران بار با زبان خود جواب نه داده ای ولی باز من دست وردارنبودم .
و این مجنون بودنم کار دستم داده و در دل شب کاغذ و خودکار را اسیر خود کرده و درد و دلهایم را توسط خودکار بردبارم در دل کاغذ صبورم می نویسم تا شاید چاره ای برای دردهای بی دوایم توسط خودکار و کاغذ پیدا کنم .
ای کاش خودکار و کاغذ هم قدرت بیان داشتند و می توانستند به من کمک کنند ، ولی حیف که این امکان مقدور نیست و امیدواری به این کار توهم می باشد .
و طبق معمول این شب به پایان می رسد و روزی تازه شروع به روئیدن می کند و مردم همه شروع به تلاش و کوشش برای رسیدن به اهداف خود می کنند و من هم مثل همه ی مردم یا یکی از آنها تلاش برای رسیدن به آینده از هر کاری دریغ نمی کنم .
بعد از این همه نوشتن خواستم برایت بگویم هنوز دلم پیش توست و از هر کاری برای رسیدن به تو دریغ نخواهم نمود و این بیت را می گوئم :
بعد از ظهر که بوی خستگی می آید
هنوز به امید لحظه های با تو بودن هستم
و برای هزاران هزار بار تو را به خدای مهربان می سپارم و در این راه از او کمک می طلبم که اوست یاور تنها ماندگان و اوست که در لحظه های نا امیدی به داد بنده اش می رسد و اوست مهربانتر از پدر و مادر .
ای خدای مهربان مصلحت این بنده ی گنه کارت را در ... قرار بده ...
و دیگر دست از سر خودکار و کاغذ بر میدارم و نور را برای چشمانم حرام کرده و شما را به تنها معبود عالم می سپارم .
سلامی به رنگ قرمز ، که قرمزی سلامم را می توانی از رنگ خونی که در رگهایم جاریست بفهمی ، و سلام به کسی که آسمان ، آبی بودنش را مدیون چشمان اوست ...